خدایا خسته ام!
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها
از بـے کسـے
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهامـ عوض میشـه
خدایــا!
تو بـا مــن باش..
سراب که باشی ،
لا اقل تشنه ای در تو گم می شود
چه کنم با دل تنهایم !؟....
که حتی ،
سرابِ "بودن" هم ،
برایش زیادیست .....
هنوز هم بوی خاک را دوست دارم ...
و هنوز هم دلم کودکی ست عاشق بازی با خاک
نگران نباش ...
حال دلم خوب است ...
فقط گاهی بهانه ی خاطراتی را میگیرد که با دستانم خاکشان میکنم
زیر انبوهی از گریه ...
گریه هایی که بویشان را دوست ندارم ...